زندگی متأهلی یعنی
به همسرت مسیج بدی: ای عشق، خداوند نگهدار تو باشد
اونوقت جواب بگیری:
یه بسته قارچ، آبلیمو، مرغ ، نون !
قبل از ازدواج
مرد: دیگه نمی تونم منتظر بمونم
زن: می خوای از پیشت برم؟
مرد: فکرشم نکن.
زن: منو دوست داری؟
مرد: البته.
زن: تا حالا به من دروغ گفتی؟
مرد: نه، چرا این سوال رو می پرسی؟
زن: منو مسافرت می بری؟
مرد: مرتب.
زن: منو کتک می زنی؟
مرد: به هیچ وجه.
زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟
۲- بعد از ازدواج: همین متن رو از پایین به بالا بخونید......
به یارو میگن: شنیدم توی ظرف شستن به زنت کمک میکنی زن ذلیل! یارو میگه:خب مگه چیه؟ اونم توی رخت شستن به من کمک میکنه!
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟
پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد،
آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو
چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی
رفت،
هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و
بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها
حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن
اطاقک خارج شد.
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت:
پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!
دیروز رفتم بقالی سر کوچمون یه دختر و پسر دوقلو خوشگل کوچولو تو بقالی بودن
بعدش من لپای دختررو کشیدم گفتم اسمت چیه ؟
پسره عصبی شد گفت زهرا اسمتو بهش نگو
از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد! سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها' یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادر: پسرمون شام نخورده، خاک به سرم حتما معتاد شده
پدر: نه بابا، حتما بیرون یه چیزی با این دخترا کوفت کرده
و کسی ندانست که من هیچ وقت بادمجون دوست نداشتم!...